تکنیک های قدرت به سبک تامی شلبی
26 آذر 1401 1401-11-10 9:42تکنیک های قدرت به سبک تامی شلبی
تکنیک های قدرت به سبک تامی شلبی
قدرت به سبک تامی شلبی
امروز قراره باهم قدرت تامی شلبی رو در فصل اول پیکی بلایندرز بررسی کنیم. همچنین بهتون میگم که چطوری از این تکنیک ها در زندگی شخصی خودتون استفاده کنید.
توماس شلبی برای سوال های زیر که همش درمورد قدرته حداقل یه جواب داره:
- چطوری دشمن رو به دوست تبدیل کنی؟
- چطوری کسیو به جاسوس تبدیل کنی تا برات اطلاعات مفید بیاره؟
- چطوری برتری خودتو نسبت به طرف مذاکره به حداکثر برسونی؟ اونم قبل از اینکه مذاکره شروع بشه
یادتون باشه که مثال های زیادی از تکنیک های استراتژیک در فصل اول هست که قدرت شلبی رو افزایش میده. ما سعی کردیم اونایی که از بقیه واضح تره رو براتون بیاریم.
1. تبدیل دشمن به دوست
برای انجام این کار سه تا قدم وجود داره:
1-1. حواست به مشکلات مردم باشه:
مثلا در کسب و کارها مردم معمولا با شرکت های دیگه مشکل دارن یا فضای رقابتی بینشون هست. یا اکثر همکارات ممکنه از کسی که ازشون بهتره، بدشون بیاد. وقتی این مشکلات و دشمنی ها رو شناسایی کردی میتونی بری سراغ قدم دوم.
1-2. یه چیز با ارزش بذار رو میز:
اگه بتونن خودشون از پس خودشون بر بیان، چرا دیگه باید با تو متحد بشن؟ پس بهتره خدماتی بهشون پیشنهاد بدی که ندارن. واسه مشکلاتشون راه حل پیدا کن تا بهت نیازمند بشن.
1-3. با دشمن مشترکتون یه مشکل ایجاد کن:
تامی شلبی همینکارو کرد وقتی برادرش با گروه لی درگیر شد. اونجا که به بیلی کمبر پیشنهاد کمک داد از همین تکنیک دشمن مشترک استفاده کرد.
تو هم میتونی همین کارو انجام بدی. باید کاری کنی طرف به نقشه ای که کشیده شک کنه.
یه راه ساده اینه که ازش بپرسی فکر میکنه نقشه کجاهاش ایراد داره.
حالا یا ایرادهارو برات لیست میکنه یا چیزی نمیگه و خودشو میزنه به اون راه. اگه چیزی نگفت به این نکته اشاره کن که اکثر نقشه ها یه ایرادی دارن و خیلی بده کسی که نقشه رو کشیده ازشون آگاهی نداشته باشه. اینطوری احتمالش خیلی زیاده که بهت بگن.
اگه هم همون اول گفتن که فقط روی ایرادات تاکید کن.
اینجا باید مثل پیکی بلایندرز یه مشکل اساسی واسشون ایجاد کنی.
فقط خیلی نباید بهشون خسارت بزنی چون اینطوری ترجیح میدن به جای اون دشمن مشترکی که داری بهش کمک میکنی، تو رو از بین ببرن.
بعدش میتونی شخصا با فرد مورد نظر ملاقات کنی و بهش که توضیح بدی که چطوری میتونید با همدیگه همکاری کنید.
اگه هنوزم باهات مشکل داشت، بهش توضیح بده که چقدر بعنوان یه متحد برای از بین بردن این دشمن مشترک به درد میخوری.
این دقیقا همون کاریه که تامی شلبی انجام داد.
اگه این تکنیکو درست انجام داده باشی، بیشتر از اینکه بخوان بهت صدمه میزنن، ترجیح میدن با کمک تو برن سراغ دشمن مشترک. وقتی داری مشکل رو براشون مطرح میکنی سعی کن از تئوری رفتار اقتصادی کمک بگیری. یعنی مردمو بترسونی از اینکه ضررشون بیشتر از سودشونه. مکالمه رو ببر به سمتی که به طرف ضرراتی که از متحد نشدن با تو بهش تحمیل میشه رو گوشزد کنی.
خلاصه که یه تهدید مشترک، خونی ترین دشمنا رو هم با هم متحد میکنه.
اینجا باید از فلسفه آیکیدو (یه هنر رزمی ژاپنی) استفاده کنید. که از انرژی مهاجم برای دفاع از خودش کمک میگیره. تغییر جهت یعنی انرژی منفی که دشمن در تو احساس میکنه رو به یه شخص دیگه یا چیز دیگه تبدیل کنی. برای شروع باید دشمن رو از محیط منفی که درش قرار داره حذف کنی. محیطی که همش به یاد دردا و اشتباهات گذشته ش میفته. و ببریش به مکانی که تو ذهنش مثبت جلوه میکنه. مثلا رستوران مورد علاقه ش. جایی که همه احساسات منفیش از بین بره یا حداقل واسه مدتی آروم شه. جایی که هیچ خاطره بدی ازش نداشته باشه. اگه قبلش یکم درمورد گذشته دشمنت تحقیق کرده باشی میدونی که چی باید بهش بگی. و به چه سمتی حرکتش بدی. و از چه کارایی جلوش پرهیز کنی.میتونی گرایش و امیال منفیش رو به سمت یه دشمن مشترک هدایت کنی. یا حتی یه بحران مشترک. چیزیکه به هردوتون مرتبط باشه و هردو ازش بدتون میاد. حالا حتما هم نیاز نیست چیز منفی باشه. نکته اینجاست که بهش نشون بدید هر خطا و دشمنی که در گذشته اتفاق افتاده از کنترل جفتتون خارج بوده. هیچکدومتون مقصر نیستید. یا داشتین وظیفه تونو به ناچار انجام میدادین یا به سنت ها عمل میکردید مهم نیست. مهم اینه که الان خطر بزرگتری شما رو تهدید میکنه. اینا رو باید بهش بفهمونین. تلقین و یکدلی کلید انجام این تکنیکه.
تامی بیلی کمبر رو از طریق پیشنهاد مبارزه با خانواده لی به دوست تبدیل کرد.
بیلی کمبر شکست دادن دار و دسته لی رو به تنبیه کردن شلبی ترجیح میداد.
پس اگه میخوای دشمنت بیخیالت بشه چیزی بهش بده که بیشتر از شکست دادن تو ازش لذت ببره.
این از جواب سوال اول.
2. چطوری جاسوس درست کنیم؟
یادت باشه که انجام همه این تکنیک ها وقتی میسر میشد که تامی شلبی اطلاعات دقیقی از جاسوساش گرفته باشه.
پس چطوری آدمایی رو پیدا کنیم که بخوان داوطلبانه برامون اطلاعات بیارن؟
2-1. قدم اول اینه که کسیو پیدا کنی که شدیدا به کمک نیاز داره.
تامی اینکارو با دوستش انجام داد.
مرگش رو صحنه سازی کرد و از شهر فراریش داد.
آدمایی که به کمک نیاز دارن بیشتر از آدمای بی نیاز خودشونو مدیونت میدونن اگه بهشون یه لطف کوچیک بکنی.
اگه بتونی همچین کسیو پیدا کنی و دستشو بگیری به احتمال زیاد ده برابرشو بهت برمیگردونه.
تو علم روانشناسی بهش میگن معامله به مثل.
یعنی علم ثابت کرده آدما حاضرن به کسایی که در گذشته بهشون کمک کردن امتیاز یا تخفیفاتی بدن.
مثلا با آدمایی خوش و بش کن که دوستی ندارن یا واسه کسایی که تازه اومدن تو یه شرکتی کار پیدا کن.
یه خوبی دیگه به غیر از مدیون کردن دیگران اینه که باعث میشه سابقه
خوبی ازت به جا بمونه و قدرتت افزایش پیدا کنه.
2-2. اما از کجا باید بفهمی بهترین کاندید واسه کمک کردن کیه؟
اینجاست که میرسیم به قدم دوم:
آدمایی رو پیدا کن که وراجن و همه چیو لو میدن.
اینجوری راحتتر میتونی از زیر زبونشون اطلاعات بکشی. یا دنبال آدمایی باش که از خودشون مطمئن نیستن و سستن ولی میخوان دیگران در چشم دیگران باهوش بنظر بیان.
این ادما معمولا هر اطلاعاتی که بخوای لو میدن فقط واسه اینکه ثابت کنن چقدر آدم باهوشی هستن.
ازشون چندتا سوال سطحی بپرس. سوالاتی که جوابشو میدونن.
اگه دیدی سوالای سطحیو جواب نمیدن بیخیال شو و برو سراغ یکی دیگه.
یادت باشه که تمرین کردن تو این زمینه خیلی مهمه.
هر چی بیشتر تمرین کنی بیشتر بین آدما شبکه سازی کردی و به مرور زمان کسایی که از کمک کردن و به درد بخور بودن لذت میبرن رو راحتتر شناسایی میکنی.
نکته طلایی رو یادت باشه شانس موفقیت با آدمای شاد، برون گرا و وراج خیلی بیشتره.
2-3. حالا چطوری جاسوس ها حفظ کنی؟
شاید یکی بار اول برات اطلاعات آورد و دیگه نخواست ادامه بده.
جواب در قدم سومه: مدام بهشون رشوه بده تا وابستگیشون رو به خودت حفظ کنی.
تامی شلبی برای اطمینان از قطع نشدن ورود اطلاعات مدام در حال پول دادن به متحد هاشه.
میتونی مدام به روشای مختلف رشوه بدی. مثلا دوستاتو دعوت کنی مهمونی یا حتی بهشون هدیه بدی.
نکته اینه که چیزی بهشون بدی که ندارن ولی تو یه عالمه ش رو داری.
البته رشوه دادن شیوه های راحتتری هم داره. توجه یا تعریف کردن از بعضیا مثل رشوه دادن میمونه براشون چون چیزیه که خیلی کم دارن.
هدف اینه: تا جایی که میتونی آدما رو وابسته نگه دار.
روشای دیگه ای هم هست که میتونی وقتی طرف دیگه نخواست بهت اطلاعات بده ازش استفاده کنی.
مثل تهدید، حق السکوت، باج گرفتن و … اما اینو بعنوان آخرین سنگر تو ذهنتون نکه دارید. چون پل های پشت سرتون رو خراب میکنه.
اینم از جواب سوال دوم. بریم سراغ آخری:
3. برتری درمذاکره
این مورد رو با دعوای تامی شلبی و پلیسی به نام کمپبل بررسی میکنیم.
3-1. هیچوقت از یه جایگاه دفاعی مذاکره رو شروع نکن. اول حمله!
مثلا کمپبل اول زد دهن داداش تامی رو سرویس کرد بعد درخواست ملاقات کرد.
ولی تامی به ملاقات نمیره چون نمیخواد از جایگاه دفاعی مذاکره کنه.
پس اونم حمله میکنه و یه آتیش سوزی بزرگ راه میندازه.
وقتی که جایگاه تدافعیش رو از بین برد و خودشو مهاجم نشون داد اونوقت میره واسه مذاکره با کمپبل.
نکته ش اینجاست که فرد مقابل رو در شرایطی بذاری که بهت نیاز داشته باشه.
این اتفاق همیشه بین سیاستمدارا میفته. قبل از مذاکره یه چیزی به خبرنگارا میگن و جو راه میندازن تا طرف مقابل راحتتر به شرط و شروط مذاکره تن بده.
اما اگه قدرت سیاستمدارا رو نداری هم میتونی ازش استفاده کنی.
قبل از مذاکره مطمئن شو که اگه همه چی بهم خورد بهترین جایگزین ها رو داری.
در یه مذاکره طرفی که کمتر نیازمنده راحتتر میتونه معامله رو بهم بزنه اگه امتیازایی که درخواست کرده بود رو بهش ندن.
مثلا اگه میخوای استخدام شی چندین جا همزمان فرم پر کن. اینطوری وقتی با چندتا شرکت همزمان مذاکره کنی و همشون بخوان استخدامت کنن، جایگاهت در مذاکره قویتر میشه.
3-2. از تاکتیک هویج و چماق استفاده کن.
یعنی تشویق و تنبیه همزمان. مثلا وقتی شلبی با کمپبل در میفته بهش یاد آوری میکنه که اگه معامله بهم بخوره چه تبعات ناگواری براش داره.
اما در عین حال امتیازاتی هم که با جوش خوردن معامله گیرش میاد رو بهش یادآوری میکنه.
به این میگن تکنیک هویج و چماق. چون هم بخش ترس و هم بخش پاداش مغز رو تحریک میکنه.
3-3. یه داستان تاثیرگذار برای طرفت تعریف کن
داستانی که شرح بده چرا همکاری شما دو تا باهم عالیه.
تامی به کمپبل میگه که هر دوشون میتونن در یه جبهه کنار هم باشن و هر دوهم چیزی که میخوان رو بدست بیارن.
اینجا باید با اخلاقیات هم یکم بازی کنی. یعنی داستانت طوری باشه که طرف نه تنها به اهدافش برسه بلکه همکاری باهات از نظر اخلاقی و اجتماعی هم براش خوشایند باشه.
3-4. آماده رفتن باش
در هر مرحله از مذاکره باید آماده باشی که بکشی کنار اگه شرایط طبق دلخواهت پیش نرفت.
به جرئت میتونم بگم یکی از مهمترین سکانس ها اینه:
چون نشون داد که تامی مجبور به مذاکره کردن نیست.
اما اگه سرجاش مینشست و سعی میکرد کمپبل رو متقاعد کنه خودشو تو جایگاه ضعف قرار میداد و غیر مستقیم میگفت که من بیشتر به این معامله نیاز دارم.
پس یادت باشه در زندگی واقعی اگه خیلی تلاش کنی واسه متقاعد کردن آدما، تو چشمشون یه ادم نیازمند بنظر میرسی.
اگه واقعا به موافقت کسی نیاز نداری پس برای چی باید انقدر برای متقاعد کردنش تلاش کنی؟